آن مربی بدن ساز تیم ارتعاشات صنعتی در سال هشتاد و هفت، آن که گیشه به او رو کرده بود و خیالش بود تخت! آن فارغالتحصیل رشته مهندسی مکانیک سیالات از دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب ، آن که بعد سی و اندی سال هنوز مانده بود خوب! آن بازیگر و خواننده و نوازنده گیتار و پرکاشن و درامز و و مدل آگهیهای تبلیغاتی، آن که در گرفتن دستمزدش دوستی و رفاقت را نمی کرد قاطی!!! آن که در ده هفتاد رسید به شهرت، آن که پاسخی بود بر سوال علم بهتر است یا ثروت!!! آن که بازی کرد برای نخستین بار در فیلم سام و نرگسِ ایرج قادری، آن که تولید برخی فیلم هایی که در آن بازی می کرد زمان می برد در حد یک غذای حاضری! آن سرپرست گروه موسیقی ریزار، آن که بود قوم و خویش بازار، مولانا محمدرضا خان گلزار! ادام الله فعالیته فی کل چیزها!!!
زاده فروردین هزار و سیصد و پنجاه و شیش بود و در صورت نیاز مرامش گرگ و میش بود و دلش از دست منتقدان ریش بود و سخن ایشان در نگاهش کنایه و نیش بود و با مولانا امین حیایی همچون قوم و خویش بود و به وقت استراحت قانع به سواحل جزیره زیبای کیش بود و حضورش در سینما بدون سیبیل و ریش بود و فروش فیلم هایش از رقبا پیش بود!
از کرامات مولانا گلزار این بود که می گفت: «درس خواندن را به این نیت ادامه دادم تا دندانپزشک شوم ، لیکن مهندس مکانیک شدم!» و کلا این گونه آدمی بود که فی المثل در کودکی به کلاس شنا و اسکی می رفت اما می گفت: «همواره اولویت ورزشىام والیبال بوده است!» و می فرمود: « شاید اگر وارد فوتبال میشدم و آن را بهعنوان حرفهام انتخاب میکردم، به اندازه امروز در سینما به موفقیت میرسیدم!» تا این حد اعتماد به نفس داشت و همچون کیمیا دست بر سر هر شغلی می کشید، آن شغل طلا می شد!!
نقل است که بزرگی دنیا دیده و پیری دست از دهان کشیده را پرسیدند: «حکایت مولانا گلزار به چه ماند؟!» گفت: «به فرواردی گل نزن!» گفتند از چه روی: « گفت از آن روی که چند باری تا آستانه بازی در فیلمهای کارگردانانی چون ، داریوش مهرجویی ، مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمی کیا برفته است و لیکن کار تمام نکرده و ضربه آخر وارد دروازه نکرده، دست از پا درازتر بازگشته است!»
نقل است که بسیار با پشت کار بود و با یک دست چندین شغل بلند می کرد، پس چون مریدی سوسول و موقشنگ او را پرسید: « این همه پشت کار در عرصه بیزینس و فیلم و موسیقی و تبلیغات از که آموختی؟!» پس قدری فکر کرد، سپس زخم روی بازوانش را نشان داد و فرمود : «از مسبب این زخم!» پس مرید گفت: «وای! خدا مرگم دهد، مسبب این زخم که بر بدن داری، کدام از خدا بی خبری است؟!» گفت: « این زخم حاصل پشتکار پشه ای سمج است که این همه مسافت را از طبقه زیرین طی طریق کرده است تا به طبقه بیستم بیاید و چون منی را بگزد!!! من پرکاری ام را از چون اویی فراگرفته ام!!!» پس مرید بعد از شنیدن این حکایت اخلاقی، با خود عهد بکرد ، که تا عمرش باقی است، هیچ پشه ای را نکشد!!!
نقل است که عده ای از مریدان مسعود خان فراستی را گفتند: «چه گویی در باب مولانا گلزار!!!» گفت: «چیزی نگویم و دهانم بسته باشد، دنیای شما را و آخرت خودمان را سودمند تر است!» پس از مریدان اصرار بود و از مسعودنا انکار! تا اینکه مریدی او را گفت: لااقل نظرت را درباره این سخن مولانا گلزار برگو که فرموده است: «من تنها سالی یک فیلم کار میکنم و همچون دیگر بازیگران نیستم که فی المجلس در چندفیلم حضور داشته باشم!» پس اندکی زمام خود را محکم فشار داد و خشمش را فرو خورد و به فراست پاسخ داد: «اگر من جای او بودم، با این دستمزدهای کلانی که بابت بازی در فیلم های آنچانی می گرفتم، در هر قرن تنها یک فیلم بازی می کردم و باقی پولم را نیز سرمایه گذاری می کردم!!!»
من عاشقتم
یه جاهاییش خیلی باحال بود یه جاهاییش مثل پاراگراف آخر کلا خالیبندی بود ولی برای عوض شدن حال و هوا خوب بود ممنون
هنوز خبری از فیلم نیست?
عزیز کامنت رو دوبار فرستادى!!!!
یه جاهاییش خیلی باحال بود یه جاهاییش مثل پاراگراف آخر کلا خالیبندی بود ولی برای عوض شدن حال و هوا خوب بود ممنون
هنوز خبری از فیلم نیست?
نه عزیزم فعلا که خبرى نیست حالا ببینیم چى میشه بالأخره ، مردیم از بى خبرى!
Jane jan web e ali Dari.kheili zahmat mi keshi.movafagh bashi
ممنونم عزیزم،بازم به وبم سر بزن خوشحال میشم.